نیلاینیلای، تا این لحظه: 4 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

نیلای ماه نورانی ام

لبخندت مرا تا اوووج مهربانی ها می رساند

قشنگ پاییزم،💖

از برایت پاییز را به رختخوابت می آورم تا خوابت رنگین شود ️ به تردی برگ های پاییز تنت... تو را میبویم و مینوازمت ... آرام... آرام پاییزهم باشد تو باز یگانه گل شکفته هستی خوابیدنات... نشستنات... شیطونیات... نگاه های شیرینت... آخه کدومو بگم قشنگم... که بشه نشونه ی دلبریت... تو خود دلبری خبببببب ...
25 مهر 1399

نیلای طوری

ایشون اینطوریشیشه میخورن و میکن به دندوناشون دندوناشون این شکلیه و این دومین عکس از دندوناشونه اینطوری باحجابن اینطوری کله ی مامانو میخورن با اشتهااااا ️ اینطوری نازو دوست داشتنی میخوابن 🥱 اینطوری فسقل و دلبرن عاشق نوررر خورشید... هم باهاشبازی میکنی هم افتاب خوری جاان دلم بدبخت آبجی نهال... قوربونش برم صبوووور و دوست دار ابجیش ای جااان من شکرت خداااااا ️ ️ ️ ️ اللهیم... یاربیم... سنین وردوخلاروا منت دارام... ممنونم که این لطف بزرگ رودر حقم کردی بازم خودت مواظبشون هستی میدونم ️ ️ ️ ️ ️ ️ ️...
25 مهر 1399

پیرهن قرمزی

جااان و جهاااان منید یادش بخیر این خاطره جز همان خاطره هایی است که همیشه عمق وجودت با خودت مرور میکنی ... ان را خود خودت ساخته ای... با چه شوری... چه هیجانی... یادش بخیرررر... زمان خودش خاص و بی نظیر بود... از همان هایی که بی پروا با خود خودت میزنی به میدان و میروی خدا تومن میدهی به چیزی که حتی نمیدانی قرار است استفاده کنی یا نه... از روی ویترین یکی از مغازه های برند شهررر... چقدر نازو دوست داشتنی بود یادش بخیر وقتی روی مانکن دیدم شیفته اش شدم... تازه فهمیده بودم قرار است مادر شوم... رفتم و تنهایی خریدمش با چه حسی... که می شود این... میشود امروز که آن را توی تن شما ۲تا در یک قاب کنار هم ببینم... چقدر برای اینکه تن نهال کنم عجله ...
25 مهر 1399

نیلای ۷ ونیمه

سلاام سلام... از تریبون ۷ ماه و نیمه گی.... با یک شیطون بلای دوست داشتنی ... نیلای جووونم براتون بگه.... این گل دخمل ما تا اینجا قشنگ میشینن... با سرعت تمام چهار دست و پا میرن... عاشق اینن یه چیزی رو محکم بگیرن و بلند شن بعد با تمام اعتماد به نفس یه دستشونو ول کنن و با یه انگشت کوچولو نهایت خودشونو نگه دارن ازین روست که از هر سوراخ و سمبه ای یردرمی آورند... تا حدی که گاهی تا چشم برمیداری در خانه گم می شوند... انجایت که نهااااال بدوووووو هیچی دیگه... از دیروز یاد گرفته اند نانای کنند.... دست دست را باز هم تکرا...
22 مهر 1399

قوی باش نیلای من

ماه هشتمت همچنان با ادامه ی ماه هفتم و دندان درآوردن شروع شده ... و این برایمان هم شیرینست و هم سخت... مادر به فدایت غذا نمیخوری و پوست و استخوان شده ای همه انچه را که دوست داشتی امتحان کردیم... حتی ماست را که عاشقش هستی را پس زدی... آخرش به موز رو آوردیم که ان هم زیاد به مذاقت خوش نیامد اما بستنی تو عاشق بستنی هستی ۲روز پشت سرهم هر روز یک بستنی نوش جانت کردی کمی که به خودت می آمدی بازیهایت را شروع می کردی و باز هم درد بی امان شروع می شد و میپلاسیدی الهی فدایت شوم الهی فدایت شوم که تو چقدررر قوی هستی دندان بغلی ...
12 مهر 1399

بازم دندون

پروسه ی دندان درآوردن مارا راهی درمانگاه کرد... اما شکر خدا چیزی نبود جز همان دندان باید میساختیم دارو نوشت و آمدیم یک ماه است عذاب آن ها را داریم اما سه روز است که واقعا برای نیلای سخت میگذرد و بالطبع ماهم زندگیمان بسته به حالت روحی و جسمی بچه هاست... فدایت بشم که چشمانت را نیمه باز میکنی و شیطنت هایت را هم فراموش کرده ای دردت به جونم نیلای قشنگم خدایا آخه این کوچولو درد و تب و اسهال رو چطوری یه جا تحمل کنه... مرسی که هوای این طفلک های معصوم رو داری دیگه دست دست کردنهاشم یادش رفته ...
11 مهر 1399

مرواریدت مبارک جاان دلم

سلام... من کمی حالم خوب است... خدارا شکر تب را پشت سرگذاشتم و همراه بابا و مامان رفتیم بهداشت... برای کنترل پایان ۷ماهگی همه چیز بر وفق مراد بود شکر خداااا پیش دکتر هم رفتیم نیلای قشنگم جمعه که حال بدت نگرانمان کرده بود بردیمت دکتر ... شربت دیفن هیدرامین و کوتریمومسازول داده بود که... امان از کوتریموکسازول... فقط ۲وعده دادم که انقدر بدنت حساسیت داد به شربت که نگوووو منم کنار گذاشتم و از دکتر هم پرسیدم همان را گفت خلاصه که تحمل کردیم و گذشت... تا اینکه سیزدهم مهر مطمین شدم که آن دندان شیطون بلا هم اندکی سر بالا آورده و انجا شیطنت میکند... شکرت خدااا بهتر شدی و باز شیطنت هایت را شروع کردی من عاشق این مدل ن...
31 شهريور 1399
1